آن مطرب مجری، آن عاشق کرسی، آن ناطق ِ در جشن، آن تاری پر خشم، آن پیر ِ مراسم مولانا ابوالقاسم البیرنیاکان العلمدار الجرجری حَفَّظ الله خلق مِنه، از مطربان بلاد گرگر بود. گویند در یوم بیستم شعبان سنه 1374 از هجرت در قریه جرجر چشم و فی المجلس در گهواره لب گشودی که: البیت. منجمان گردآمدندی و تعبیر رفت که طفل از بزرگان خانه ای شود که از عجایب باشد و از آن روی که سخن گفتن بدین حرف گشودی خانه نیز بدو روزی سخن گشاید. نقل است که نیای وی «ابوالحسن بیک» بر بالین آمدی و نیت خیر کردی که زان روی که والدم «کل حسین بیک» از اهل قشون بودی و من نیز اهل قشون بُوَمی و نورالعین ِ من، والد تو، قشونی باشد ترا دعایی و فوتی کنم که به اهلیت قشون درآیی و وصیت نیاکان ِ پیر خود به جای آوری. نقل است که در دم دعایش گرفت و لیک از آن روی که از اخوان ِ شیخنا یکی به بالین بود نیم از فوت به «جعفرقلی» اخوی شیخنا گرفت و نیم دگر به شیخ. گویند سبب قشون کشی های وی از گرگرستان و بلاد آذربایگان به سبب اخذ بیعت مطربان برای خویش به بیت الالحان ِ دارالحکومه طهران، همین دعای «ابوالحسن بیک» بودی. آورده اند سبب میلش به اهل طرب آن بود که برادری بودش «جعفرقلی بهمن» نام که در تربیت شیخ سعی وافی نمودی تا ابوالقاسم از بطالت به درآیی و طبع مستقیم حاصل کنی. چنان که شیخ را از طفولیت به استماع مقامات گرگر فراخواندی. نقل است که همه ساعته گوش به الحان گرگری دادی و شب ها خواب سخنگویی دیدی و بدین رویا از خویش برفتی و هر صباح برخاستی. قضا را تاری حاصل کرد و شبان روزان به سعی و تلمذ گذراند. آمده است شبی از شبان که به سبب قضای حاجت از آبادی بیرون زدی شیندی که: "یا لسان البیت". هولناک ترسی بر وی مستولی گشت. فی المجلس آبدستان از کف انداخته پرسیدی: چیستی؟. ندا آمد: "یا لسان البیت چندین که دست طرب بر زه زدی ترا مر پاداشی باید عظیم. به دارالحکومه برو که در گرگر این چنین دست بر ساعد آلت زدن، کار راست نگرداند". در دم به خاک افتاد و استغاثه کرد و رخت اقامت به دارالحکومه افکند. گویند چون به گاریخانه تی بی تی ِ دارالحکومه رسیدی متحیر شدی که نام ِ مردان را اثر از جعفرقلی و بوالحسن و ابوالقاسم نبوَد. به نبوغ جبلّی دریافتی این قبیل تسمیه را به این بلاد پسند نیست. پس گوش فراداد و کامران و داریوش شنید و نام خویش گردانید و زان روز به «داریوش» شهره گردیدی. در دارالحکومه به پابوس شیخ علی اکبر بن حسینقلی بن علی اکبر بن شاه ولی رفت و هر نغمه که اوستاد زدی به زحمتی و تَعَبی از قوه به فعل درآوردی. از وی نقل است که "استاد خود را گفتم: آیا آن شود که مضراب شما آن ِ من گردد. شیخ، خندان مرا گفت: مگر به خواب بینی. نقل می کند که از پس رحلت شیخ علی اکبر، مضرابش به خواب دیدم و کرامت استاد بازشناختم."
از بین مشایخ به شیخ القرائین مولانا شجریان دلبستگی تمام داشت چنان که جز به دنبال او ندویدی و جز به خواست او مضراب نزدی و جز با مقلد ِ صدای او "کل حمیدرضا نوربخش تقلید سرشت" طرب نپرداختی. از "غامض بیجانی" نقل است که از مردم ری شنیدم که مولانا به رسائل علمای فن ِ طرب علاقه وافر داشتی و هر نسخه که خوشش آمدی به نام مبارک خویش محکوک کردی و به خلائق دادی و اول نگارش آن به خود منسوب ساختی و کس نیارست که خلاف آن گوید که تاختن سخت می گرفت و اهل قشون بود به وصیت نیا. گویند "شیخ رضا وُهدانی رحمة الله علیه" از همین فقره کرامات وی دق کردی. نیز از "چایچی ارشادی" روایت است که شیخ را عظیم خواهشی بود به تعلم در دارالعلم ری، پس حاجت به دوستان برد و التماس دستخط کرد به رتبت دکتری و ممهور به مُهر خروس نشان صدارت علمیه. گوید چون دستخط بگرفتی دوستان نشناختی و این از کرامات وی بود. نقل است که در اوهام ید طولا داشتی و هر دم خود را با هر کس از جماعت مطرب به ماضی و حال و مستقبل معاشر دیدی. دوستان این کرامت دیدند و التماس سخن کردند و از بهرش منبری ساختند در «جام جم» و هر یوم الاثنان به منبر رفتی و از هرچه بود و نبود سخن راندی و خلق مفتون ساختی. در بوق نامه مطربان آورده اند که چون به پنجاه رسیدی به بیت الالحان رفتی و پیشگویی منجمان به سعی و مجاهده از هر قماش متحقق ساختی. زان پس به هیات شدی و خویش را منشی کردی چنان که هر آینه که "مولانا سریر" سخن راندی وی به خط مبارک تحریر فرمودی و پس به مصاحبه با اهل جریده همان ها ترنم فرمودی و شامگاهان ذوق زده به سرای شدی و به عکس خویش در «روی نمای جام جم» چشم دوختی. گویند این مقام شامخ را به بیعت قشون اهل گرگر و تبریز فراهم آوردی و به پای جان به کس ندادی که حق نیز همین بود.
* از منابع: سایت شخصی داریوش پیرنیاکان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر