استاد شجریان خواننده شهیر به نقل از خبرگزاری فارس <لینک خبر> در جشن خانه موسیقی گفتند:
" .... طی تحقیقاتی كه انجام دادم به این نتیجه رسیدم كه برخلاف تصور ِ همه كه فكر میكنند صدای ساز برای كاسه رزونانس است، تفاوت صدا مربوط به پوستی است كه روی آن كشیده میشود. در واقع پوست در صدادهی ساز بسیار تاثیرگذار است به نظر من اگر سازمان خوش صداست باید قدر پوست آن را بدانیم."
رفته بُدم سالن «وحدت» ز راه شهر چنین است و چه بتوان نمود موسِقی بر پا و چو دیوانه ی ِ رفتم و کردم به ادب گوش باز مرد و زن و پیر و جوان دوستکام یک به فراغت، یکی هم می دوید گوشه ای مبهوت بر این انجمن کارتی و بفزود به دل شادیَم یافتم و جای گرفتمش زود شاهدِ اعمالِ همه، مثلِ جن صد سخن تازه و نو بی گمان بیت بیاورد چو صد «بوستان» کز سخنان ِ «شجریان» بوَد "کاین من ِ استاد چو بودم جوان بودم و بر چوب زدم هِی سریش ساز شد و یافت مرا کار بیخ عقل و دلم در پی آن مات بود دست زدم این وَر و آن وَر، چو نیش ساز چه چیزی است؟ کدام است راز؟ عاقبتم رازِ صدا فاش کرد صوت خوش از پوست بوَد این بدان پوستش ار قدر بدانی رواست پوست کند، کاسه نه این می کند خواه ز «یحیی» و ز «طائر» بود پوست همان است که دارد نوا" گفت بسی از شکم و روده جات کاین چه سخن بود و چه گفت و شنید کی تو شنیدی ز «اَکوستیک» بو؟ دُنبکی و آرشه کش و اهل ِ فن جملگی بودند به این نکته کور؟ پوست تاری و بگوید که بس بابت یک پوست؟، دَرَک مابقی پوست نکردند همه عمر عوض؟ گاو ِ توی دهکده باید ستود؟ حاصل ِ آن یونجۀ در بیشه هاست؟ هست به هر کار طریقی؟ جگر! گفت که چون گرم بوَد آب ِ «وان» هست به فرضیۀ علمی جواز؟ «رو» اگر این است، که راحت کنی در پی ِ یک نکته کند قال ها یک دو مقاله بدهد انتها بار ِ فیزیک را بنهیم دوش ِ گاو فکر کند سرعتمان را یواش هست فقط خواندن ما خوش؛ تمام! | ساعت هشت ِ سی اُم مهر ماه راه پر از بوق، ترافیک و دود جشنِ نُهم سالگی ِ خانه یِ اهل طرب بوده ام از دیر باز بر درِ تالار به پا ازدحام هر کسی از گوشه ای از ره رسید من که نبودم ز بزرگانِ فن بخت شدم یار و کسی دادیَم جای اگرچه کَمَکی پرت بود بالکن اول، لژ ِ نزدیک ِ «سِن» دیدم و بشنیدم از این مطربان گرچه به هر آن چه که بُد می توان لیک کنون روی ِ سخن آن بُوَد داد خبر خُبره آوازه خوان: عاشق سازندگی ِ ساز خویش هرچه مرا تخته بُد و تیر و میخ چون که پژوهش به دلم ذات بود از سر تحقیق به انگشت خویش راز نمی کرد به من فاش ساز بسکه مُخم پرسش و کنکاش کرد تا که به تدریج گرفتم که: هان! گر بوَدَت تاری و آن خوش صداست تمبکی گر خوب صدا می دهد کاسه فقط «آمپلی فایر» بوَد هیچ ندارد اثری در صدا چون که نباشد به سخن مالیات برق مرا ناگه از این سر پرید گر شدی استاد به خواندن، عمو! این همه سازنده بُد و تار زن هیچ کسی را نَنِمُد این شعور؟ هیچ تو دیدی که خَرَد هیچ کس بیست ز ملیون بدهد احمقی لطفی و شهناز و طلایی، به فرض تارِ فرهمند، اگر خوب بود کاسه یحیی اگرش خوش صداست الحذر استاد! ندانی مگر با سر ِ انگشت فقط می توان فکر کنی دست کشیدن به ساز دم زدی کاین "حاضری ثابت کنی" غربی احمق بنگر سال ها با "اگر" و "شاید" و "گاه" و "بَسا" لیک چو ما آخر ِ «کَند»یم و کاو حیف بوَد فکر کنیم و تلاش چون که در آواز شد آوازه نام |
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر