۱۳۸۷ آذر ۹, شنبه

بازتاب اکتشاف علمی استاد شجریان در جهان (2)

در تازه ترین تحولات، گزارش ها حاکی از آن است که پرزیدنت سارکوزی رئیس جمهور فرانسه، به دولت سوئد به خاطر نامزدی استاد شجریان از سوی آکادمی علوم آن کشور برای دریافت جایزه نوبل فیزیک هشدار داده است. پرزیدنت سارکوزی که در جمع دامداران و مزرعه داران یکی از روستاهای جنوب فرانسه سخنرانی می کرد، این اقدام دولت سوئد را دخالت در امور داخلی فرانسه دانست و گفت: "سوئد باید بداند که فرانسه اجازه نمی دهد هیچ کشور دیگری حق قانونی و دیرینه وی را در اعطای جوایز علمی و هنری به ایرانیان زیر پا بگذارد. وی خاطر نشان کرد: همانطور که چهل سال پیش بحث سنت و بازگشت به سنت ها را در موسیقی ایران داغ کردیم، و همانطور که به «داریوش صفوت» اشاعه دهنده ارتباط چیزهای غیرمعقول به موسیقی ایرانی، و شناخت عوالم روحانی در مکان های آن چنانی، نشان لژیون دو نور دادیم، و همانطور که «ناظری» این مولوی ضایع کن بزرگ را نیز محض خنده موسیقیدانان شوالیه کردیم، و نیز همانطورتر که به همین آقای «شجریان»، لوح یونسکو و پیکاسو را، ما، اهدا کردیم، و باز همانطور که دو سه سالی مجید کیانی را در سوربن با حقیقت ِ سنت و تعهد ِ هنری به آن، - حتی بدون دانش زبان فرانسه - آشنا کردیم، و یا بیست سالی داریوش طلایی را تحمل کردیم و دم نزدیم، و باز همانطور که در کنگره های علمی موسیقی فرهنگستان هنر ایران، این دانشمندان ما هستند که در نهایت برنامه ها را سامان می دهند، این بار نیز این ما هستیم که باید نوبل فیزیک را به محمد رضا شجریان بدهیم."
پرزیدنت سارکوزی اضافه کرد: "کسانی که اهدا جایزه نوبل از طرف فرانسه را خلاف آئین معمول این جایزه می دانند آن چه گفتم را یک بار مرور کنند. سخنانم روشن و شفاف بود." در همین راستا شهرام ناظری در حالیکه هنگام خرید ِ کتاب ِ "داستان های مثنوی معنوی به زبان ساده" توسط پاپاراتزی ها غافلگیر شده بود، در پاسخ به این پرسش که نظرتان درباره سخنان رئیس جمهور فرانسه چیست گفت: "آئین هر شوالیه واقعی، وفاداری ِ تا سرحد ِ جان به پادشاه و البته الان رئیس جمهور است. من نیز خود را مستثنا نمی دانم. اما در عین حال باید بگویم که ادعای شجریان یک دزدی علمی - هنری است که از سوی من بی پاسخ نخواهد ماند." وی در توضیح ادعای خود گفت: "حدود بیست سال قبل، کاستی روانه بازار کردم که در داخل آن یک تست مهم کنکوری را که مولوی در مثنوی مطرح کرده است درج کرده بودم. تست این بود که: خشک سیمی، خشک چوبی، خشک پوست – از کجا می آید این آوای دوست؟" و این انگیزه اصلی تحقیق فیزیکی من بود که در جلد کاستم درج گردید. من قصد داشتم در کاست بعدی خود این بحث را ادامه بدهم. اما از آن جا که از سویی حضرت مولانا فقط پرسش را مطرح کرده و جواب را ارائه نکرده، و از سوی دیگر تست پر از نکته انحرافی بود (مثلا همه تست ها 4 جواب دارند و این تنها 3 جواب، که این مساله خود به تنهایی ذهن را مختل می کند)، متاسفانه کار حل این چیستان به دوش خودم افتاد و حتی پسرم «حافظ» نیز به من هیچ کمکی نکرد. او معتقد بود که: "پدر تو مثل اژدها آواز می خوانی، از تو بعید است". شجریان از این مساله سوء استفاده کرد و با خریدن کاست ِ من به این کشف علمی دست یافت. من مطمئنم او از بین سه گزینه ای که مولوی پیشنهاد کرده به طور کاملا شانسی آخرین گزینه را انتخاب کرده و تصادفا درست هم از آب درآمده است. در صورتی که من سال ها کلاس کنکور رفته ام و تراز علمی ام نیز زیر یک میلیون است."
به گزارش خبربذار دهلچی منابع آگاه معتقدند هرچند آقای سارکوزی به حقایق روشن تاریخی اشاره کرده است اما انتظار نمی رود که کشور سوئد به راحتی با این مساله کنار بیاید.

منبع: خبرگزاری عقل سلیم

۱۳۸۷ آذر ۶, چهارشنبه

اضافات استاد کامل حسن کسایی اصفهانی اصل

شهروند 23 تیر 1387 با استاد حسن کسایی مصاحبه کرده است:


استاد کامل: اگر بخواهید واقعیت قضیه را بدانید کلمه هنر از اصفهان است...
دهلچی: تلفظ درستش هم هنِرِس. اون شعر فردوسی هم در اصل این بودِس: هنر نزد اصفانیانِست و بس/ز تهران نیابی هنرمند کس.
مصاحبه‌گر: استاد وقتی هنرمندان بزرگ اهل صفویه (دهلچی: ما که هر چی پِژوهش کردیم نفهمیدیم این صفویه دیگه کجا بوده!) در اصفهان را نام می‌بردید، از موسیقیدانان کسی را نام نبردید.
استاد کامل: من روی این قسمت مطالعه ندارم...
دهلچی: نتیجه اخلاقی برای موسیقیدانها: هر کتابی که خواستید بخونید، الا اونی که در مورد موسیقیه. مخصوصا کتاب مشحون رُ ورق هم نزنید، چون اسم یه کرور موسیقیدان «اهل صفویه» داره که دنبال اسمشون «اصفاهونی» نیومده، مثل حافظ هاشم قزوینی، حافظ مظفر قمی، شهابی هروی، ملا ابراهیم تبریزی، میرمحمود نجفی مشهدی، قاسم قانونی هراتی، میرسدید رازی...
استاد کامل: اگر میرعماد در قزوین می‌ماند هیچ‌وقت میرعماد نمی‌شد.
دهلچی: یعنی هی نگید قزوینی، رازی، هروی... خوبیت نداره. اینا چون اومدن اصفاهون یه چیزی شدن.
استاد کامل: بیشترین اثرات هنری را من از استاد صبا گرفتم...
مصاحبه‌گر: شما فرمودید که اصفهان مهد هنر ایران بوده و در موسیقی هم که مکتب اصفهان هنرمندان بزرگی داشته... اما وقتی صحبت از استادانی که روی شما تأثیر گذاشتند شد، اسم استاد صبا را بردید که بیشتر در تهران بوده...
(دهلچی: بعضی از این مصاحبه‌گرارُ اگه رو بهشون بدی پاچه‌گیرای خوبی می‌شن‌.)
استاد کامل: استاد صبا اصلا کاشانی است... طایفه ایشان در اصل کاشانی است...
دهلچی: نتیجه علمی: میرعماد اگه اصفاهون نمی‌رفت میرعماد نمی‌شد، اما صبا اگه تهرون هم نمی‌رفت صبا می‌شد. تازه صباتر هم می‌شد. حالا اگه اصفاهون میومد که دیگه واویلا بود.
استاد کامل: ما انتظار نداریم آنهایی که پاپ و جاز می‌خوانند... تعریف ما را بکنند. آنطوری ما کوچک می‌شویم. ولی وقتی آقای شجریان تعریف ایشان (استاد شهناز) یا من را بکند، این دلیل فهم و کمالش در موسیقی است.
دهلچی: تفسیر اول: اگه خوانند‌ه‌های الکی از ما تعریف کنن ما رُ کوچیک می‌کنن، اما اگر خواننده‌های حسابی از ما تعریف بکنن خودشون بزرگ می‌شن. تفسیر دوم: هرکی می‌خواد فهم و کمالشو در موسیقی نشون بده بیاد از ما تعریف کنه، فقط از این خواننده‌های بیخودی نباشه، آبرومون میره. این شجریان هم که همین‌جوری شجریان نشده. انقد از ما تعریف کرد تا شجریان شد.
استاد کامل: ما در شعرمان هم سبک اصفهانی یا سبک هندی داریم که سرآمدش صائب یا کلیم کاشانی است.
دهلچی: منم یه جایی خونده بودم که سبک عراقی اصلش سبک نجف‌آبادی بوده. به سبک خراسانی هم گمونم سبک فلاورجونی می‌گفتن.
استاد کامل: اصفهان شهر بزرگ و تاریخی بوده است و تمام ابعاد هنری و موسیقی و ادبی و هر نوع رشته هنری در اینجا به شکوفایی رسیده است.
دهلچی: اصلا این که می‌گن «اصفهان نصف جهان» یه توطئه استکباریه‌. همه می‌دونن که از قدیم می‌گفتن «اصفاهون همۀ جـِهون».
استاد کامل: ردیف و روال موسیقی نمی‌تواند از گوشه دهی به‌نام فراهان بیاید و مملکت را تسخیر بکند.
دهلچی: به یارو گفتن نمی‌شه آدم با فلان کسِش فلان کارُ بکنه، گفت ما کردیم و شد.
استاد کامل: فکر می‌کنم گفتگو هم کافی باشد. خدا نگهدار شما...
دهلچی: استاد کجا؟ تازه داشتیم حال می‌کردیم.

۱۳۸۷ آذر ۳, یکشنبه

کشف موسیقی گاتها توسط استاد محمد رضا لطفی

استاد محمدرضا لطفی: راست پنجگاه یکی از آهنگهای ویژه گاتها است (دفترچه سی‌دی قافله سالار، ص 5).


دُهُـلچی: این آمیز مم‌رضا با سوادۀ ماست. نه که خوب تار می‌زنه، همه‌چی می‌دونه. حتی چیزایی رو که قرار نیست هیچکس بدونه. مثلاً همین که گاتها رو با چه آهنگهایی می‌خوندن. اگه کسی اینو ندونه، استاد تاریخ و ادبیات هم که باشه کسی نه بهش میگه بیسوادی نه ازش بازخواست می‌کنه. اما آمیز مم‌رضا باورش نمی‌شه که نتونه بدونه. و چون باورش نمی‌شه و به خودش ایمان داره (چون تار خوب می‌زنه) اونوقت می‌دونه. حالا از کجا می‌دونه؟ خوب این دیگه معلومه. نه که سنت رو خوب می‌شناسه، کارهای سنتی رو هم خوب بلده. مثلاً میدونه که باید بگه اینو از یه استاد قدیمی شنیده وگرنه کسی حرفشو باور نمی‌کنه. آمیز مم‌رضا تو این کار خیلی وارده. همیشه هرچی که بخواد از استادای قدیمی شنیده، حتی اگر اونا حرفایی که اون ازشون شنیده نزده باشن. همین قضیه گاتها رو اگه ازش بپرسی مثلاً میگه از عبدالله خان دوامی شنیده. حالا اینکه عبدالله خان به گاتها چه دخلی داشته و از اون زمان چه خبری داشته و فلان و بیسار... نخیر، این حرفا نیست. سنت ما شفاهیه دیگه، سینه به سینه بهش از قدما رسیده. خیلی هم بخوای بپیچونی بهت میگه اصلاً جد اعلای عبدالله خان تو گروه کُر زرتشت آواز می‌خونده.

آمیز مم‌رضا می‌فرماید:
تا به دادم می‌رسند استاذها / کم نیارم از دلیل و مدعا
هین بدان آهنگ گاتا راست است / آنچه گویندت جز این ناراست است
هر که گوید کین سخنها باطل است / گویمش کز کار سنت غافل است
چونکه این قول دوامی بوده است / کو به هر کس رازها ننموده است
با دوامی بودم ایام شباب / یک شبی با حالت مست و خراب
در یکی باغ پر از مهر و صفا / در بهاری دلکش و هم دلگشا
دوغکی بود و کبابی نیز هم / خاک باران‌خورده تر بُد لیز هم
ناگهان در انتهای تیره‌شب / زیر گوشم آمد و بگشود لب
راز گاتاها همان‌دم باز گفت / رفت و زان پس در پشه‌بندش بخفت
ای برادر کار سنت کشک نیست / قصۀ سرشیر و شیر و مشک نیست

۱۳۸۷ آذر ۱, جمعه

گروه کر محمد نوری و کارمینا بورانا

به مناسبت کنسرت کروه کر محمد نوری در اجرای کارمینا بورانا اثر کارل ارف: لینک خبر

با وزن اشعار عامیانه خوانده شود:

قرار شده تو شهر ما استاد، نوری بشود / اون که چیزی نخونده استاد چجوری بشود؟
چارتا ترانه خونده حالا همه‌شو بگیم خوبن / اوسا، ولی با نظر کدام ژوری بشود؟
تازه از اون هم بالاتر چهرۀ موندنی شده / چهرۀ موندنی کسی می‌شه که زوری بشود؟
حالا بازم نوری، ولی کسایی اوسا شده‌اند / که چشمهات اگر بدونی باباقوری بشود
جواد یساری هم اگر نخوای جلوشو بگیری / اوسای موسیقی‌های مصری و سوری بشود
قراره که تو شهر ما هر آدم بی‌هنری / همچی که مو سفید کنه گوگوری مگوری بشود
تعارف و تکلف و مسخرگی‌های دگر / باعث اوسا شدن یه مُش پیزوری بشود
نمره اگر بخوای بدی به بعضی استادای ما / یه صفر کله گنده همچون در قوری بشود


۱۳۸۷ آبان ۲۸, سه‌شنبه

معادلهای سینمایی اهل موسیقی

آیا تا حالا فکر کردین اگر میخواستیم اهالی موسیقیمون رُ از طریق اسم فیلم های سینمایی، انیمیشن ها و یا مجموعه های تلویزیونی نام گذاری کنیم اسماشون چی می شد؟؟ دهلچی یه چند تا پیشنهاد داره. شمام بهش فکر کنین و نظر بدین:

بهمن رجبی: دکتر استرنج لاو، آرواره های کوسه، گوژپشت نتردام، رینگو طپانچه طلایی، دیوانه از قفس پرید
شاهین فرهت: محمد رسول الله، مصائب مسیح، انجیل به روایت متی، کتاب آفرینش، عیسی بن مریم، آهنگ برنادت
کامکارها: این گروه خشن، دسته سیسیلی ها، دارودسته های نیویورکی، برادران کارامازوف
داریوش صفوت: ارباب حلقه ها، پدرخوانده 1، 2، 3 و ...، هرگز با غریبه ها صحبت نکن، ارتباط فرانسوی، مامور ِ ما فلینت
حسین علیزاده: سرگیجه، آخرین وسوسۀ مسیح، جذابیت مرگبار، فرار به سوی پیروزی
حسن کسایی: کی دست گل به آب داده (با بازی ارحام صدر و وحدت)، شب های زاینده رود، توهم بزرگ
شریف لطفی: دیکتاتور بزرگ، غرب وحشی وحشی، هزاردستان
داریوش طلایی: عصر یخبندان، هامون، شاید وقتی دیگر، برخورد نزدیک از نوع سوم، پوآرو
حاتم عسگری: روح، مرد نامرئی، احضار مردگان
علیرضا افتخاری: مرد شش میلیون دلاری، اشک تمساح، اشک رقاصه، اشک ها و لبخندها
محمدرضا درویشی: زبل خان، دور دنیا در هشتاد روز، سفر به اعماق زمین، مردی برای تمام فصول
مجید کیانی: دایی جان ناپلئون، دشمن پشت دروازه ها، چقدر درۀ من سبز بود ، پادشاهی ممنوعه، ده فرمان، آخرین موهیکانها، گزارش اقلیت
کیوان ساکت: جنون سرعت، بر باد رفته، کبرا 11، اگه می تونی منو بگیر
مجید درخشانی: سوء تفاهم، تیر انداز چپ دست، وارونه، مرثیه ای برای یک رویا
داود گنجه ای: قیصر، گنج قارون، طوقی، بابا شمل، شب دهم، پهلوان نایب، داش پالکی
شهرام ناظری: دن کیشوت، گلنسا در پاریس، اژدها وارد می شود، راه اژدها، آیوانهو
ایرج نعیمایی: مارمولک، گارفیلد، مرد هزار چهره
داریوش پیرنیاکان: همشهری کین، صمد به شهر می رود، آرزوهای بزرگ، به من میگن بولدوزر
درویش رضا منظمی: ویولن زن روی بام، آیینه عبرت، پلنگ صورتی، مومیایی 3، معمای گاسپار هاوزر
پرویز مشکاتیان: وداع با اسلحه، مردی که به زانو درآمد، پیرمرد و دریا
محمدرضا شجریان: سوپرمن، به خاطر یک مشت دلار، بکش تا زنده بمانی، جزیره گنج، بدون دخترم هرگز، توطئه خانوادگی
علی بیانی: آلیس در سرزمین عجایب، سری هری پاتر، جن گیر، اینک آخرالزمان، در غرب خبری نیست، جادوگر شهر زمرد
حمیدرضا نوربخش: وکیل مدافع شیطان، شغل ایتالیایی
محمدرضا لطفی: جعفرخان از فرنگ برگشته، ممل آمریکایی، افسانه آه، پولُ بردار و فرار کن، اژدها باز می گردد، غریزه اصلی، پیشنهاد بیشرمانه، تنها مردی که می تونه
محمد سریر: مرد عنکبوتی، دکتر دولیتل
همایون شجریان: به نام پدر، وقتی بابا کوچک بود
موسیقی در ایران: رم شهر بی دفاع، تنگنا، حکومت نظامی، دنیای دیوانۀ دیوانه، غرور و تعصب
کنسرت های وزارت کشور: شب ژنرال ها، طولانی ترین روز، ماراتن من
خانه موسیقی: اجاره نشین ها، خانه ای از شن و مِه، پارک ژوراسیک، جزیره دکتر مورو، شهر قصه، تشریفات
شاگردان کل اساتید: سوته دلان، سکوت بره ها، بینوایان، می خواهم زنده بمانم، پیشخدمت، گوشه نشینان آلتونا، نابخشوده، صف طویل خاکستری، گلادیاتورها، دوباره سعی کن سام
دهلچی: زورو، رابین هود

۱۳۸۷ آبان ۲۳, پنجشنبه

ذکر شیخ المراسم مولانا ابوالقاسم البیرنیاکان العلمدار الجرجری نظرالله علیه بعین الحیرة

آن مطرب مجری، آن عاشق کرسی، آن ناطق ِ در جشن، آن تاری پر خشم، آن پیر ِ مراسم مولانا ابوالقاسم البیرنیاکان العلمدار الجرجری حَفَّظ الله خلق مِنه، از مطربان بلاد گرگر بود. گویند در یوم بیستم شعبان سنه 1374 از هجرت در قریه جرجر چشم و فی المجلس در گهواره لب گشودی که: البیت. منجمان گردآمدندی و تعبیر رفت که طفل از بزرگان خانه ای شود که از عجایب باشد و از آن روی که سخن گفتن بدین حرف گشودی خانه نیز بدو روزی سخن گشاید. نقل است که نیای وی «ابوالحسن بیک» بر بالین آمدی و نیت خیر کردی که زان روی که والدم «کل حسین بیک» از اهل قشون بودی و من نیز اهل قشون بُوَمی و نورالعین ِ من، والد تو، قشونی باشد ترا دعایی و فوتی کنم که به اهلیت قشون درآیی و وصیت نیاکان ِ پیر خود به جای آوری. نقل است که در دم دعایش گرفت و لیک از آن روی که از اخوان ِ شیخنا یکی به بالین بود نیم از فوت به «جعفرقلی» اخوی شیخنا گرفت و نیم دگر به شیخ. گویند سبب قشون کشی های وی از گرگرستان و بلاد آذربایگان به سبب اخذ بیعت مطربان برای خویش به بیت الالحان ِ دارالحکومه طهران، همین دعای «ابوالحسن بیک» بودی. آورده اند سبب میلش به اهل طرب آن بود که برادری بودش «جعفرقلی بهمن» نام که در تربیت شیخ سعی وافی نمودی تا ابوالقاسم از بطالت به درآیی و طبع مستقیم حاصل کنی. چنان که شیخ را از طفولیت به استماع مقامات گرگر فراخواندی. نقل است که همه ساعته گوش به الحان گرگری دادی و شب ها خواب سخنگویی دیدی و بدین رویا از خویش برفتی و هر صباح برخاستی. قضا را تاری حاصل کرد و شبان روزان به سعی و تلمذ گذراند. آمده است شبی از شبان که به سبب قضای حاجت از آبادی بیرون زدی شیندی که: "یا لسان البیت". هولناک ترسی بر وی مستولی گشت. فی المجلس آبدستان از کف انداخته پرسیدی: چیستی؟. ندا آمد: "یا لسان البیت چندین که دست طرب بر زه زدی ترا مر پاداشی باید عظیم. به دارالحکومه برو که در گرگر این چنین دست بر ساعد آلت زدن، کار راست نگرداند". در دم به خاک افتاد و استغاثه کرد و رخت اقامت به دارالحکومه افکند. گویند چون به گاریخانه تی بی تی ِ دارالحکومه رسیدی متحیر شدی که نام ِ مردان را اثر از جعفرقلی و بوالحسن و ابوالقاسم نبوَد. به نبوغ جبلّی دریافتی این قبیل تسمیه را به این بلاد پسند نیست. پس گوش فراداد و کامران و داریوش شنید و نام خویش گردانید و زان روز به «داریوش» شهره گردیدی. در دارالحکومه به پابوس شیخ علی اکبر بن حسینقلی بن علی اکبر بن شاه ولی رفت و هر نغمه که اوستاد زدی به زحمتی و تَعَبی از قوه به فعل درآوردی. از وی نقل است که "استاد خود را گفتم: آیا آن شود که مضراب شما آن ِ من گردد. شیخ، خندان مرا گفت: مگر به خواب بینی. نقل می کند که از پس رحلت شیخ علی اکبر، مضرابش به خواب دیدم و کرامت استاد بازشناختم."
از بین مشایخ به شیخ القرائین مولانا شجریان دلبستگی تمام داشت چنان که جز به دنبال او ندویدی و جز به خواست او مضراب نزدی و جز با مقلد ِ صدای او "کل حمیدرضا نوربخش تقلید سرشت" طرب نپرداختی. از "غامض بیجانی" نقل است که از مردم ری شنیدم که مولانا به رسائل علمای فن ِ طرب علاقه وافر داشتی و هر نسخه که خوشش آمدی به نام مبارک خویش محکوک کردی و به خلائق دادی و اول نگارش آن به خود منسوب ساختی و کس نیارست که خلاف آن گوید که تاختن سخت می گرفت و اهل قشون بود به وصیت نیا. گویند "شیخ رضا وُهدانی رحمة الله علیه" از همین فقره کرامات وی دق کردی. نیز از "چایچی ارشادی" روایت است که شیخ را عظیم خواهشی بود به تعلم در دارالعلم ری، پس حاجت به دوستان برد و التماس دستخط کرد به رتبت دکتری و ممهور به مُهر خروس نشان صدارت علمیه. گوید چون دستخط بگرفتی دوستان نشناختی و این از کرامات وی بود. نقل است که در اوهام ید طولا داشتی و هر دم خود را با هر کس از جماعت مطرب به ماضی و حال و مستقبل معاشر دیدی. دوستان این کرامت دیدند و التماس سخن کردند و از بهرش منبری ساختند در «جام جم» و هر یوم الاثنان به منبر رفتی و از هرچه بود و نبود سخن راندی و خلق مفتون ساختی. در بوق نامه مطربان آورده اند که چون به پنجاه رسیدی به بیت الالحان رفتی و پیشگویی منجمان به سعی و مجاهده از هر قماش متحقق ساختی. زان پس به هیات شدی و خویش را منشی کردی چنان که هر آینه که "مولانا سریر" سخن راندی وی به خط مبارک تحریر فرمودی و پس به مصاحبه با اهل جریده همان ها ترنم فرمودی و شامگاهان ذوق زده به سرای شدی و به عکس خویش در «روی نمای جام جم» چشم دوختی. گویند این مقام شامخ را به بیعت قشون اهل گرگر و تبریز فراهم آوردی و به پای جان به کس ندادی که حق نیز همین بود.


* از منابع: سایت شخصی داریوش پیرنیاکان

۱۳۸۷ آبان ۲۱, سه‌شنبه

آغازگر سبک رمانتیک در موسیقی ایران

رمانتیسم در بیان موسیقی ملی
دکتر محمد سریر: " اگر«لودویک بتهون» موسیقیدان برجسته جهان را آغازگر رمانتیسم در موسیقی مغرب زمین بشناسیم این تحول در آثار وی را بدون شک باید ناشی از ساختار فکری، ذات جستجوگر و جسورانه او در عبور از مرزهای مرسوم موسیقی آن دوره بدانیم . ...
همزمان با طلیعه بهار امسال برای نخستین بار مجموعه ای از تکنوازیهای استاد گنجه ای توسط انتشارات ماهور عرضه شده است ... این گام مهم می تواند سرآغاز عبور از دوره کلاسیک در روند تکاملی ملی موسیقی ملی به دوران رمانتیسم با ویژگیهای نوآورانه و جستجوگرانه آن باشد و پس از قرن ها غمزدگی و سکون نگران کننده، این حرکت به عنوان جوانه های نو از یک درخت تناور می تواند رشد نموده و بر هنر ملی سایه ای دلپذیر بیافکند." <لینک خبر>


۱۳۸۷ آبان ۱۸, شنبه

بازتاب اکتشاف علمی استاد شجریان در جهان (1)

به گزارش خبربذار دهلچی در پی سخنرانی علمی استاد محمدرضا شجریان در جشن خانه موسیقی ایران، قیمت تار یحیی که بیش از یک قرن به عنوان بهترین تار موردپسند نوازندگان بود، به یکباره از بیست میلیون تومان به حدود 20 هزار تومان سقوط کرد. در عوض شاخص سهام ِ پوست گوساله و بره تودلی به شکل نگران کننده ای بالا رفت. گزارش ها حاکی از آن است که با افزایش قیمت هر سهم پوست گوساله، چوبداران و گاوداران برای جلوگیری از ضرر احتمالی، تا اطلاع ثانوی، پوست های موجود خود را تنها به ساز سازان نام آشنای جهان می فروشند. در عین حال ناظران بین المللی از حرکت های خودجوش موزه های بزرگ جهان در اصلاح ساختمان سازهای معروف و به کار بردن پوست در آن ها خبر می دهند. بگوزلاو پَتوپیچ رئیس بخش موسیقی موزه متروپُلیتن در مصاحبه با خبربذار دهلچی گفت: این سخنرانی در عین آن که افق تازه ای از دانش بشری را بر ما گشود، احساس عمیقی از شرم را نیز بر ما مستولی گردانید چراکه اکنون در می یابیم که در تمام این سال ها سازهایی نظیر ویولن های استرادیواریوس و گوآرنری تنها جعبه های چوبی ِ ناقصی بوده اند که جهل ما آن ها ارزشمند می دانست. رییس آکادمی علوم فرهنگستان سوئد نیز از نامزدی استاد شجریان برای دریافت نوبل فیزیک خبر داد. همچنین داریوش طلایی نوازنده تار و استاد موسیقی گفت: "مدت ها به دنبال راه حلی بودم که بتوانم بدون بردن ساز در اقصی نقاط جهان کنسرت بدهم. اکنون با کشف دوست نابغه ام شجریان آرزویم برآورده شد. حالا دیگر می توانم پوست نازکی را با خود ببرم وبا بستن آن به یک آمپلی فایر به کیفیتی بهتر از قبل دست پیدا کنم. کاش می شد شجریان مشکل نوازنده را هم حل می کرد. در آن صورت دیگر مجبور نبودم خودم نیز به همراه پوست بروم."

منبع: خبرگزاری عقل سلیم

۱۳۸۷ آبان ۱۵, چهارشنبه

فرازی از کتاب شرق‌زدگی به قلم جمال مال عمّت

شرق‌زده آدم بدبختی است. اگر غرب‌زده فقط مفتون ظواهر ِ تمدن غرب و مدهوش ِ تکنولوژی و آثار دیگر انقلاب صنعتی است؛ شرق‌زده نه فقط صد برابر او آویزان غرب و اختراعات غربی است بلکه علاوه بر آن مفتون و مجنون آرزوها و آمال و خیالهای واهی‌ای است که شرقی هرگز و حتی به آنها نرسید! شرقی نه با قالیچه پرواز کرد نه توانست حرکت قطار غربی را با دعا و ذکر و فوت و … سد کند.
استاد موسیقیدان شرق‌زده دل به افسانه‌ها بسته و خوش است به آنکه فارابی چنان نواخته که جمعی خندیده‌اند و بعد موییده‌اند و سپس خوابیده‌اند. او کنسرت می‌دهد در تالاری که معمار غربی ساخته، تجزیه و تحلیل می کند به شیوه‌ای که موسیقی‌شناس غربی پرداخته و برنامه‌اش را ضبط و تکثیر می‌کند با آلات و ادواتی که از غرب می‌رسد. با این همه دشمن بی گذشت غرب است. با آن که از کف پا تا نوک سرش غربی است. با اتومبیل غربیها از آن سوی شهر به طرفة العینی به این سو آمده تا بگوید موسیقی ما نباید غرب‌زده باشد.
استاد در کلاسش انواع گلیم و گبه و دست بافت و خورجین پهن کرده که شرقی شود و البته نهارش جز با کوکا کولا پایین نمی‌رود. خودش را مجبورانده که روی زمین بنشیند ولی هزار بار دو زانو و چهار زانو و قورباغه‌ای و خرچنگی می‌شود بس که پایش خواب می‌رود. ردیفِ روی نوار ِ غربیها ضبط شده را هر روز برای شاگرد قرقره می‌کند بی کم و کاست بس که شرقی است!!! حال و حول شرقی‌اش به ریش و پشم و تفسیر ِ مولانا به باب میل یونسکو و از بیخ، هر چه روشنفکر و آدم آزاد اندیش هست را بی شعور و جاسوس غرب نامیدن و ازین دست خلاصه می‌شود و دنیای درونیش عجیب با تلفن اختراع گراهام بل غربی بی همه چیز عجین است.
شاگردان استاد همه گیوه به پا و خورجین بر گرده با آخرین تجهیزات ساخت غرب مشغول نسخه برداری از عرایض بی سر و ته شرق مآبانه ی استادند. چنان در بحر تعمق غرقه‌اند که جز با تحمّق نمی‌توان در چیزی چنین غرق شد. استاد ابتدا هم می‌بُرَد و هم می دوزد اما کم کم تنها می‌بُرد و این بزان اخفش می‌دوزند و چنان می‌دوزند که امر بر استادشان هم مشتبه می گردد و کاسه به دست به امید آش دهان سوز ِ واهی، خود نیز به انتظار می‌ایستد.
موسیقیدان ِ شرق‌زده از آن ور بوم افتاده! بد جایی هم افتاده!!! کافی است شمشیری به دستش دهی تا بدانی که کجا افتاده؟!؟!؟! غربی دست کم به واسطۀ انسان محوری‌اش آدم نمی‌کشد و با اختلاف نظر و سلیقه بالغ می‌شود. شخصیت پیدا می‌کند. روش دارد. عقل دارد. نظر دارد. شرق‌زده هیچ کدام را ندارد. فقط ادعا دارد. داشتم داشتم شعار همیشگی اوست. افتخارش داشته‌ای است که اگر هم داشته، آن قدر دور است و آن قدر از آن نمی‌داند که گویی هرگز نداشته است…

۱۳۸۷ آبان ۱۴, سه‌شنبه

مثنوی در باب سخنان استاد شجریان درباره سازسازی

استاد شجریان خواننده شهیر به نقل از خبرگزاری فارس <لینک خبر> در جشن خانه موسیقی گفتند:
" .... طی تحقیقاتی كه انجام دادم به این نتیجه رسیدم كه برخلاف تصور ِ همه كه فكر می‌كنند صدای ساز برای كاسه رزونانس است، تفاوت صدا مربوط به پوستی است كه روی آن كشیده می‌شود. در واقع پوست‌ در صدادهی ساز بسیار تاثیرگذار است به نظر من اگر سازمان خوش صداست باید قدر پوست آن را بدانیم."


رفته بُدم سالن «وحدت» ز راه

شهر چنین است و چه بتوان نمود

موسِقی بر پا و چو دیوانه ی ِ

رفتم و کردم به ادب گوش باز

مرد و زن و پیر و جوان دوستکام

یک به فراغت، یکی هم می دوید

گوشه ای مبهوت بر این انجمن

کارتی و بفزود به دل شادیَم

یافتم و جای گرفتمش زود

شاهدِ اعمالِ همه، مثلِ جن

صد سخن تازه و نو بی گمان

بیت بیاورد چو صد «بوستان»

کز سخنان ِ «شجریان» بوَد

"کاین من ِ استاد چو بودم جوان

بودم و بر چوب زدم هِی سریش

ساز شد و یافت مرا کار بیخ

عقل و دلم در پی آن مات بود

دست زدم این وَر و آن وَر، چو نیش

ساز چه چیزی است؟ کدام است راز؟

عاقبتم رازِ صدا فاش کرد

صوت خوش از پوست بوَد این بدان

پوستش ار قدر بدانی رواست

پوست کند، کاسه نه این می کند

خواه ز «یحیی» و ز «طائر» بود

پوست همان است که دارد نوا"

گفت بسی از شکم و روده جات

کاین چه سخن بود و چه گفت و شنید

کی تو شنیدی ز «اَکوستیک» بو؟

دُنبکی و آرشه کش و اهل ِ فن

جملگی بودند به این نکته کور؟

پوست تاری و بگوید که بس

بابت یک پوست؟، دَرَک مابقی

پوست نکردند همه عمر عوض؟

گاو ِ توی دهکده باید ستود؟

حاصل ِ آن یونجۀ در بیشه هاست؟

هست به هر کار طریقی؟ جگر!

گفت که چون گرم بوَد آب ِ «وان»

هست به فرضیۀ علمی جواز؟

«رو» اگر این است، که راحت کنی

در پی ِ یک نکته کند قال ها

یک دو مقاله بدهد انتها

بار ِ فیزیک را بنهیم دوش ِ گاو

فکر کند سرعتمان را یواش

هست فقط خواندن ما خوش؛ تمام!
ساعت هشت ِ سی اُم مهر ماه

راه پر از بوق، ترافیک و دود

جشنِ نُهم سالگی ِ خانه یِ

اهل طرب بوده ام از دیر باز

بر درِ تالار به پا ازدحام

هر کسی از گوشه ای از ره رسید

من که نبودم ز بزرگانِ فن

بخت شدم یار و کسی دادیَم

جای اگرچه کَمَکی پرت بود

بالکن اول، لژ ِ نزدیک ِ «سِن»

دیدم و بشنیدم از این مطربان

گرچه به هر آن چه که بُد می توان

لیک کنون روی ِ سخن آن بُوَد

داد خبر خُبره آوازه خوان:

عاشق سازندگی ِ ساز خویش

هرچه مرا تخته بُد و تیر و میخ

چون که پژوهش به دلم ذات بود

از سر تحقیق به انگشت خویش

راز نمی کرد به من فاش ساز

بسکه مُخم پرسش و کنکاش کرد

تا که به تدریج گرفتم که: هان!

گر بوَدَت تاری و آن خوش صداست

تمبکی گر خوب صدا می دهد

کاسه فقط «آمپلی فایر» بوَد

هیچ ندارد اثری در صدا

چون که نباشد به سخن مالیات

برق مرا ناگه از این سر پرید

گر شدی استاد به خواندن، عمو!

این همه سازنده بُد و تار زن

هیچ کسی را نَنِمُد این شعور؟

هیچ تو دیدی که خَرَد هیچ کس

بیست ز ملیون بدهد احمقی

لطفی و شهناز و طلایی، به فرض

تارِ فرهمند، اگر خوب بود

کاسه یحیی اگرش خوش صداست

الحذر استاد! ندانی مگر

با سر ِ انگشت فقط می توان

فکر کنی دست کشیدن به ساز

دم زدی کاین "حاضری ثابت کنی"

غربی احمق بنگر سال ها

با "اگر" و "شاید" و "گاه" و "بَسا"

لیک چو ما آخر ِ «کَند»یم و کاو

حیف بوَد فکر کنیم و تلاش

چون که در آواز شد آوازه نام