۱۳۸۷ آبان ۱۵, چهارشنبه

فرازی از کتاب شرق‌زدگی به قلم جمال مال عمّت

شرق‌زده آدم بدبختی است. اگر غرب‌زده فقط مفتون ظواهر ِ تمدن غرب و مدهوش ِ تکنولوژی و آثار دیگر انقلاب صنعتی است؛ شرق‌زده نه فقط صد برابر او آویزان غرب و اختراعات غربی است بلکه علاوه بر آن مفتون و مجنون آرزوها و آمال و خیالهای واهی‌ای است که شرقی هرگز و حتی به آنها نرسید! شرقی نه با قالیچه پرواز کرد نه توانست حرکت قطار غربی را با دعا و ذکر و فوت و … سد کند.
استاد موسیقیدان شرق‌زده دل به افسانه‌ها بسته و خوش است به آنکه فارابی چنان نواخته که جمعی خندیده‌اند و بعد موییده‌اند و سپس خوابیده‌اند. او کنسرت می‌دهد در تالاری که معمار غربی ساخته، تجزیه و تحلیل می کند به شیوه‌ای که موسیقی‌شناس غربی پرداخته و برنامه‌اش را ضبط و تکثیر می‌کند با آلات و ادواتی که از غرب می‌رسد. با این همه دشمن بی گذشت غرب است. با آن که از کف پا تا نوک سرش غربی است. با اتومبیل غربیها از آن سوی شهر به طرفة العینی به این سو آمده تا بگوید موسیقی ما نباید غرب‌زده باشد.
استاد در کلاسش انواع گلیم و گبه و دست بافت و خورجین پهن کرده که شرقی شود و البته نهارش جز با کوکا کولا پایین نمی‌رود. خودش را مجبورانده که روی زمین بنشیند ولی هزار بار دو زانو و چهار زانو و قورباغه‌ای و خرچنگی می‌شود بس که پایش خواب می‌رود. ردیفِ روی نوار ِ غربیها ضبط شده را هر روز برای شاگرد قرقره می‌کند بی کم و کاست بس که شرقی است!!! حال و حول شرقی‌اش به ریش و پشم و تفسیر ِ مولانا به باب میل یونسکو و از بیخ، هر چه روشنفکر و آدم آزاد اندیش هست را بی شعور و جاسوس غرب نامیدن و ازین دست خلاصه می‌شود و دنیای درونیش عجیب با تلفن اختراع گراهام بل غربی بی همه چیز عجین است.
شاگردان استاد همه گیوه به پا و خورجین بر گرده با آخرین تجهیزات ساخت غرب مشغول نسخه برداری از عرایض بی سر و ته شرق مآبانه ی استادند. چنان در بحر تعمق غرقه‌اند که جز با تحمّق نمی‌توان در چیزی چنین غرق شد. استاد ابتدا هم می‌بُرَد و هم می دوزد اما کم کم تنها می‌بُرد و این بزان اخفش می‌دوزند و چنان می‌دوزند که امر بر استادشان هم مشتبه می گردد و کاسه به دست به امید آش دهان سوز ِ واهی، خود نیز به انتظار می‌ایستد.
موسیقیدان ِ شرق‌زده از آن ور بوم افتاده! بد جایی هم افتاده!!! کافی است شمشیری به دستش دهی تا بدانی که کجا افتاده؟!؟!؟! غربی دست کم به واسطۀ انسان محوری‌اش آدم نمی‌کشد و با اختلاف نظر و سلیقه بالغ می‌شود. شخصیت پیدا می‌کند. روش دارد. عقل دارد. نظر دارد. شرق‌زده هیچ کدام را ندارد. فقط ادعا دارد. داشتم داشتم شعار همیشگی اوست. افتخارش داشته‌ای است که اگر هم داشته، آن قدر دور است و آن قدر از آن نمی‌داند که گویی هرگز نداشته است…

هیچ نظری موجود نیست: