به دنبال ریزش سیل آسای نامه های محبت آمیز استادان موسیخی به دبیرخانه مرکزی دهلچی و افزایش احتمال خفگی دهلچی زیر بار این همه پیام کوتاه و دراز و خیلی دراز، و به منظور تحکیم روزافزون روابط مودت آمیز دهلچی و اتحادیه استادان از خود گذشته مقیم شهر هرت، ستون "نامرد! پس من چی؟" از این پس به عنوان پل ارتباطی دهلچی و این عزیزان راه اندازی میشود. "نامرد! پس من چی؟" صد و یک در صگ خالدار نظرات مستقل استادان را پوشش میدهد و "قضاوت همیشه با شماست"! این شما و این یادگار دوست!
"پس از سلام و عرض تهنیت به مناسبت انتشار آن وبلاگ وزوزین!
دکتری هستم شصت ساله از هاوایی. این جانب پس از زدن رکورد موریکونه در موسیقی فیلم (بیش از 100 فقره)، به دنبال شصت و یک سال پژوهش در متون هارمونی از ژان فیلیپ رامو تا آرنولد شوارتزنبرگ اخیرا به توفیق آن نائل آمده ام که کشور را به خودکفایی صد در صد در زمینه هارمونی رسانده و هر نوع وابستگی به سیستم های هارمونی اجنبی از قبیل سیستم های آلمانی، فرانسوی، روسی و آمریکایی را از ریشه خشک گردانم. اضافه می گردد هارمونی فوق کاملا کاربردی بوده و تجربیات ارزنده این جانب در سی سال اخیر گواه آن است که این هارمونی واقعا کار انسان را جلو می برد. البته واضح و مبرهن است که طرز کار اصلی این هارمونی در هماهنگی هایی است که کپی رایت آن تا ابدالدهر برای نگارنده محفوظ خواهد ماند.
اخیرا در نود و پنج هزار و هفتصد و شصت و پنجمین جلسه ای که از من دعوت شده بود تا مسایل موسیقی کشور را کارشناسی کنم، همکار دیرینه ام شجریان موضوع مهمی را به عنوان دستور جلسه مطرح ساختند: برگزاری جشنواره سازهای ابداعی ایشان <لینک خبر>. فکر کردم محال است چنین ضرورت مبرمی بدون کوشش های روشنگرانه دهلچی در جامعه احساس شده باشد. اینجا بود که به خود گفتم با دهلچی تماس گرفته بگویم" نامرد! پس من چی؟" ، کمی هم به ما بپردازید تا زمینه برگزاری جشن ملی "دهه کاربردهای هارمونی" فراهم شود ان شاءالله.
یادآوری می شود این جانب به خاطر سی سال نشسستن روی صندلی جلسات مدتی است به عارضه مزمن خواب رفتگی پاچه مبتلا هستم و رجای واثق دارم پاچه گیری های آن عزیز در بهبود مزاج مفید واقع خواهد شد. خلاصه مستندات پاچه گیری این جانب در 6000 صفحه کلاسه پرونده 1478/غ/23 به پیوست ضمیمه ارسال می گردد.
دکتر ک.ر.ر.
فوق تخصص موج سواری از دانشگاه هفت دولت آزاد - هونولولو مرکز"
******
"بنده استادی هستم به حساب سالهای زندگی چهل و هفت ساله ولی به حساب سن هنری حدودا دویست و هفتاد هشتاد سالی دارم. من (کیوان ساکت) از دوران خیلی کودکی هنرمند شدم و به واقع پیش از تولد هنرمند بودم. والدین من (کیوان ساکت) بهترین و نمونه ترین والدین تاریخ بودند و هنر در خانواده ی من (کیوان ساکت) موروثی ترین بوده است. در چنین محیطی بود که من (کیوان ساکت) به دنیا آمدم. یادم هست حتی گربه ی خانه ی من (کیوان ساکت) وقتی پی پی می کرد آنقدر با نزاکت و تمیز و با شخصیت بود که روی آن را خاک می ریخت و بعدش هم دست و پایش را می لیسید.
من (کیوان ساکت) آن قدر خوب تار می زنم که نگو و نپرس. من (کیوان ساکت) تازه نقاشی و دوچرخه سواری و نجاری هم بلدم و بلکه در این حِرَف نیز سرآمد تمام بشریت می باشم. اولین سازی که افتخار آشنایی با من (کیوان ساکت) را داشت زنبورک و ملودیکا بود که من (کیوان ساکت) با آنها همان کاری را کردم که بعدها با تار کردم که البته افتخار آن تا ابد برای آن سازها باقی خواهد ماند. در همه ی جشن های مدرسه ام گروه موسیقی افتخار داشت که من (کیوان ساکت) همراهی شان کنم. بعد ها به دایی ام افتخار دادم و به کلاس تار او رفتم ولی وقتی دایی ام رفت و به جایش حمید متبسم آمد، من (کیوان ساکت) به او افتخار شاگردی ام را ندادم. من (کیوان ساکت) اصلا به طور مستقیم و راست راست از محضر هیچ معلمی استفاده نکردم و این موضوع کاملا و به وضوح از تار زدنم معلوم است خصوصا من (کیوان ساکت) نوعی ریز در تار می زنم که اگر کسی حتی یک نصفه نیمه معلم هم داشته باشد امکان ندارد این جوری ریز بزند.
بعدها من (کیوان ساکت) به شهر رفتم و در شهر به بنده پیشنهاداتی شد. در سال ۱۳۶۹ آقای مشکاتیان افتخار پیدا کرد که من (کیوان ساکت) را به گروه عارف دعوت کند. از همان موقع خیلی ها شانس دیدن من (کیوان ساکت) را پیدا کردند و من (کیوان ساکت) با بسیاری از هنرمندان آشنا شدم که باعث افتخار آن هنرمندان بود.
من (کیوان ساکت) با اینکه خیلی خیلی استادتر از همه ی استادان تار هستم نمی دانم چرا این قدر همه از لطفی و علیزاده تعریف می کنند. من (کیوان ساکت) در اتاقم آیینه ای دارم که هر وقت تار می زنم ازو می پرسم که چه کسی بهتر از همه تار می زند و آیینه جواب می دهد که خب معلوم است تو (یعنی «من» کیوان ساکت) بهترین تار زن دنیایی. این آیینه حتی یک بار هم جز نام من (کیوان ساکت) نام هیچ کسی را نگفته است. البته افتخار درک من (کیوان ساکت) هم خودش خیلی است که نصیب هر کسی نمی شود. حتی طوطی خانه ی ما، من (کیوان ساکت) را گاگانینی صدا می زند (که منظورش همان پاگانینی است) و من (کیوان ساکت) در حیرتم که چگونه حتی حیوانات هم گاهی خیلی چیزها را می فهمند و حتی بر زبان می آورند اما بعضی آدم ها نمی فهمند.
خلاصه که من (کیوان ساکت) خیلی من (کیوان ساکت) هستم به طوری که من تر (کیوان ساکت تر) از من (کیوان ساکت) کسی نیست جز من (کیوان ساکت). با این وجود فروتنی من (کیوان ساکت) زبانزد خاص و عام است و ذره ای منی (کیوان ساکتی) در من (کیوان ساکت) وجود ندارد. من (کیوان ساکت) همیشه دنبال این خواننده های مظلوم و بدبخت و جویای نام شهرستانی هستم تا کارهای جدیدی در شهرستانهای دور انجام بدهم و ضبط کنم که هم برای آنها خوب است هم برای من (کیوان ساکت). با این همه در شهر مردم خیلی افتخار آمدن به کنسرت من (کیوان ساکت) را درک نکرده اند ولی برای آقای لطفی شبی سه هزارتا چهار هزارتا به کنسرت می روند. لازم به ذکر است که این جانب می توانم در فاصله ی میان دو مضراب متوالی آقای لطفی صد و سی و سه بار تُرکیش مارش موزارت را از اول تا آخر بزنم و حتی رقص زنبور را از خود زنبور هم (حتی از نوع بهترین و سریعترین زنبورهای عسل آفریقایی) دویست بار سریعتر به انجام رسانم؛ با این حال حتی تالار وحدت را هم بدون رامیز قلی اف پر نمی کنم و حسرت برگزاری کنسرت در سوله انبار بزرگ کشور را باید بر دل داشته باشم.
اینجا بود که با خود گفتم نامرد پس من (کیوان ساکت) چی؟ امیدوارم دهلچی افتخار بیابد و پاچه ای از اینجانب بگیرد شاید کار ما نیز راه بیافتد.
پاگاگانی نی ِ ایران
استاد ک . س"
۱ نظر:
نمیدونم چرا قلمت منو یاد علیرضا جواهری میندازه....
الحق که حال کردم
ارسال یک نظر