کمی بیشتر از صد سال پیش درویش خان با شازده شعاع السطنه قراردادی امضا کرد که چند ماده از آن را ذیلا ً می خوانید:
- درویش باید هر زمان از شبانه روز و در هر مکانی که شازده اراده کردند به سرعت همراه تارش در محل حاضر شود. اگر حاضر نشود به جز آن که صد تازیانه می خورد می دهیم تارش را به ما تحتش فرو کنند و کارهای دیگری هم به میل آن وقت خودمان شاید کردیم.
- درویش باید هر روز تمرین کند که در مجالس از نوازندگان دیگر شاهزادگان کم نیاورد. اگر کم بیاورد چوب و فلک میشود و کل ردیفهای میرزاها را روزی پانصد بار از درآمد تا رنگها در حضور نسقچی باشی ما باید مشق کند.
- درویش باید فقط و فقط برای شازده و در حضور او و با اشاره ایشان ساز بزند و حواسش شش دانگ جمع باشد که تا شاهزاده اشاره فرمودند قطع کند یا باز بنوازد یا مطلبی را تکرار کند یا نوانس بدهد یا تندتر کند. اگر هم میخواهد جای دیگری ساز بزند باید چادر سرش کند و اسمش را هم بگذارد عم قزی. چنانچه خبر مشکوکی برسد میدهیم تا جا دارد مهترها کتکش بزنند و انگشتانش را هم شاید دادیم ببرند پدر سوخته را.
- درویش نباید با هیچ کس از شازده و عرایض ملوکانه و احیاناً مقاصد و اهداف والایشان که در مجالس خصوصی می شنود حرفی بزند. اصلاً او نباید با کسی حرف بزند. اگر خاک بر سر از این امر تخطی کند همۀ آن کارهایی که قبلاً گفتیم را با او خواهیم کرد و بیرونش میکنیم و تازه بعدش هم هر وقت یادمان بیاید پشت سرش بد و بیراه می گوییم.
- درویش هر ماه پنجاه اشرفی مزد می گیرد. و هر روز هم از آشپزخانه ملوکانه یک سینی برای نهار و یک خوان چه برای شام برای او فرستاده شود. معلوم است که در هر بزمی که سازش مقبول طبع واقع شود صله می گیرد که مال خودش است اما پول شام و نهار را باید بدهد.
تبصره: صله و پاداش شاهزاده اگر زیادتر از حد معمول (بیشتر از دو اشرفی) بود در واقع از روی صوابدید و برای رو کم کنی مهمانان و شاهزادگان است و درویش نباید به آن دل خوش کند بلکه باید فردا صبح اول وقت آن را بی کم و کاست تحویل خزانه دار ما دهد. البته اجازه دارد که تا آن موقع هر چند بار که دلش خواست اشرفی ها را بشمارد. به شرط آن که از تمرین تار غافل نشود.
درویش خان اول فکر کرد که قرارداد خوبی است بالاخره پنجاه اشرفی تو این دوره زمونه از هیچی که بهتر است تازه شازده کم آدمی هم که نیست کلی اعتبار است. مردم میبینند که هر روز درشکه می فرستند دنبالم هر روز غذای شاهانه می فرستند. اونها که نمیفهمند که پول اینها را خودم میدهم حالا تازه مگر پول شام و ناهار چه قدر میشود به جایش مردم چه خیالها که نمیکنند. خلاصه که ما همین تارمان را میزنیم و معروف میشویم و کارمان بالا خواهد گرفت شاید هم اصلاً شاه ما را خواست. مگر باربد و نکیسا چه می کردند. چه راهی دیگر هست که اسم آدم برود تو تاریخ و ... و خلاصه قرارداد را پذیرفت. اما چند صباحی که گذشت درویش فهمید که چه غلطی کرده اما مگر میشد از دست آدمی مثل شعاع السلطنه فرار کرد.
درویش خیلی فکر کرد و بالاخره راه را یافت. او به سفارت انگلستان پناهنده شد و انگلیسیهای هنر دوست و هنر فهم پا در میانی کردند. نه فقط زور شعاع السلطنه که زور شاه هم به سفارت انگلستان نمیرسید و به این ترتیب انگلیسیها درویش خان ما را از زیر یوغی که البته خودش رفته بود زیرش آزاد کردند.
خوشبختانه پس از انقلاب مشروطه، موسیقیدانها هم آزاد شدند و کسانی مثل عارف و خود درویش و بعدها قمر و دیگران خوشحال از وضع جدید، موسیقی را برای مردم خواندند و کنسرت دادند و دیگر مجبور نبودند برده و غلام کسی باشند و تا امروز هم موسیقیدانها خیلی آزادند و خیلی می فهمند و بعید است دیگر مرتکب آن اشتباهات بشوند.
اما اگر خدای نکرده کسی در این روزگار هم دچار وضع اسفناک درویش خان شد و مثلا ً با اوس ممرزا خان لطفی قرارداد مشابهی امضا کرد و بعدش به غلط کردن افتاد عرض کنم که آدرس سفارت انگلستان همان نشانی است که درویش هم به آنجا مراجعه کرد. فقط به این نکته توجه کند که انگلیسی ها دیگر خیلی هم هنر دوست و هنر فهم نیستند حداقل نه بیشتر از استاد لطفی خودمان.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر