۱۳۸۷ دی ۲, دوشنبه

روزنامۀ خاطرات میرزا حبیب تارزن 1

سه‌شنبه 5 ذیقعدة سیچقان ئیل 1429 قمری – حسنعلی و اسماعیل و ماه‌بانو و چند شاگرد دیگر عصری آمدند مشق کردند رفتند. این حسنعلی حرف شنوی دارد، یک چیزی می‌شود. چهل و دو سال است شاگرد ماست، یک حرف بد از او نشنیده‌ایم. زیاد باوفاست. متصل خدمت می‌کند. امروز آهنگ‌های ما را که ترانسقریپسیون کرده بود آورد. این روزها می‌گویند «آوا نگاری». این هم از آن حرف‌های فکلی‌هاست.
چهارشنبه 6 – ماه‌بانو دلمه برگ مو طبخ (در اصل: تبخ) کرده آورد. تناول نمودیم. مزه داشت.
پنجشنبه 7 – رجبعلی آمد. زیاده از هفت سال است شاگرد ماست، طبعی ندارد. به هزار غمزه (در اصل: قمضه) حرف آن تار یحیی را پیش کشید که چهار سال پیش به ما عاریت داده بود. چهار سال هم نشده است. شاگردها حرمت استاد نگه نمی‌دارند. گفتیم یک تار یحیی داده‌ای به تقلا افتاده‌ای. ما که یحیی ندیده نیستیم. تازه معلوم و محقق شده است که چوب و کاسه، صنعت یحیی هم که باشد، توفیری با جعبه انگور ندارد. اصل پوست است. یک تخته پوست اعلا می‌دهیم جبران شود. باز پیچ‌وتاب خورد که این چه فرمایش است، قابل شما را ندارد. پدرسوخته حاشا کرد. بد روزگاری شده است.
جمعه 8 – امشب منزل ما میهمانی بود. میرزا جعفر کمانچه‌کش و آقا محمدعلی سنتورزن و عباسعلی ضرب‌گیر آمدند. مجلس انسی بود. رجبعلی هم آمد، خدمت می‌کرد. می‌خواست کدورت دیروز را مرتفع سازد. الحق از عهده (در اصل: احده) بر آمد. زبیده بیگم هم که بیست و پنج سال است شاگرد ماست مرغ و مسما طبخ (در اصل: تبخ) کرده فرستاد. حلویات را حسنعلی و میوه‌جات را قربانعلی مهیا نمودند. این قربانعلی نه ذوقی در طرب دارد نه در ابتیاع میوه‌جات. عمر را هدر می‌دهد.
شنبه 9 – جعفرقلی باز سرکشی کرد. غرور دارد. شاگردهای دیگر را گمراه می‌کند. پنجه‌اش خوب است، اما بی‌جهت بالا و پایین می‌پرد. شنیده‌ایم در خلوت (در اصل: خلوط) خود را مافوق ما دانسته. گفتیم درسی به او بدهیم ادب شود. در آمدیم که این صنعت این طور نیست. کمالات می‌خواهد. باید زمین ادب بوسه داد. منیت نداشت. اعلا درجه هم ذوق و حذاقت (در اصل: هضاغط) داشته باشید، حرمت استاد نگه ندارید افاقه نمی‌کند. بدگویی کنید باطل است. اخلاق می‌خواهد. شکستن نفس می‌خواهد. بخیل باشید صنعت را تباه کرده‌اید.
یکشنبه 10 – امروز ابراهیم‌ از شاگردانمان در آمد که آقا میرزا جوادِ تارزن در سالن گراند هتل قنسرت داده جمعیتی آمده است از خوانین و خواتین. زیاد تحسین کرده‌اند کارش بالا گرفته است. گفتیم شکر خورده است. مردکة پدرسوخته ساز زدن کجا می‌داند. آن مختصر هم که می‌داند از ما دارد. ما نبودیم لوطی می‌شد، عنتر می‌رقصاند. بیست سال پیش که از اشنویه آمد مُفش تا زیر چانه‌اش بود. حالا برای ما قنسرت می‌دهد. یک مضراب به عافیت نمی‌زند. فهم معانی نکرده است. حسنعلی در آمد که ما هم عرض کردیم. لکن جمعیت جهول است، فریب می‌خورد. شاگردها متفقاً تصدیق نمودند. منتها درجه رضایت حاصل شد.
دوشنبه 11 – حسنعلی ترانسقریپسیون‌ها را آورد. کامل کرده بود. مقرر شد اسماعیل که دستی به قلم دارد دیباچه‌ای مرقوم کند، شرح احوالات ما را بیاورد تا درس زندگانی باشد جهت اخلاف. قربانعلی هم که سر و زبان دار است مقرر شد با چاپچی‌باشی مذاکره نماید حقوق ما محفوظ شود. گفتیم بر روی جلد مرقوم کنند «به کوشش حسنعلی» تا هم مأجور (در اصل: معجور) شود و هم مباهی. فضل‌الله را هم که مهندس است و سی و پنج سال است شاگردی ما می‌کند مأمور نمودیم در ماشین قامپیوتر جهت ما سایت (در اصل: صاید) بزند. می‌گویند خوب است، فایده دارد. این هم از کارهای فکلی‌هاست. فخرالسادات اشکنه طبخ (در اصل: تبخ) کرد، بالاتفاق صرف نمودیم.
سه‌شنبه 12 – امروز رمضان سراسیمه آمد که در ماشین قامپیوتر کسی آمده «دهلچی»‌ نام، علیه ما هرزگی و تفتین می‌کند. قدری از آن قرائت کرد. به‌قدری خُلق‌مان تنگ شد که مافوق نداشت. گفتیم این سایت را همان میرزا جواد ملعون زده. گفتند سایت نیست، «ابلاغ» است، «وبلاغ» است، چه و چه. گفتیم هر کوفتی هست، گه زیادی خورده. حکماَ می‌بایست تأدیب شود. گفتند دستمان نمی‌رسد. بالخفیه ابلاغ می‌کند. چه می‌دانیم. ما که از این فقره مطلقاً فهم نمی‌کنیم.

به‌ کوشش حسنعلی فشارکی


هیچ نظری موجود نیست: