مجید کیانی نوازنده سنتور ... در گفتگو با خبرنگار مهر گفت : در طول سال ها تحقیق و پژوهشی که بر موسیقی ایران داشتم به درستی متوجه شدم که موسیقی ردیف دستگاهی ایران از طبیعت بهره های بسیار برده است ... وی افزود: البته در بخش اول یعنی عالم بالا از تحقیق هایی که "مهرداد کیانی" راجع به صدای ستاره انجام داده بود استفاده کردم چراکه دانشمندان به تازگی صدای ستاره ها را کشف و آنها را تبدیل به صوت کرده اند مهرداد هم بر اساس این کشفیات تاثیر صدای ستاره ها بر موسیقی ایرانی را نوشته که در این کنسرت پژوهشی ارائه می شود.<لینک خبر>
الا ای آن که داری شوق ِ الحان یکی سنتور مردی آنچنانی سماعی را به دل انسی فزون داشت نمد بر نوک مضرابش نمیبست سخن میراند پیش از هر نوایی چنین بگذشت خود سی سال و اندی به عادت رفت سوی هر مقالی دو پورِ او کنارش یار بودند به کنسرتهاش آنها نیز بودند چو هَندیکم فزون شد فیلم و تصویر سپس ضبط صدا هم کارشان شد خلاصه هر فنی را ره گرفتند چو خود پنداشتند کان شاهکاران سخن راندند در برنامههایی یکی از صوت یک استاره میگفت بیا دارم صدای کهکشانی دگر گوشَت بده این وِزوِز تیز و یا بشنو که این تاپ تاپ و تق تق به حیرت بودم آن دم کاین سخن گفت نمیداند که این علم دقیقه دگر پور برومند کیانی "که اشکال سیه چاله چنین است نیاکان رازهای آسمانی تو که شکل سیه چاله ندانی نگه کن عکس ضرب و عبرتی گیر سخن راند از صدای ضرب و ضربی چو خوب از شکل ضرب و چاله ها گفت کنار ساز بابا ضربکی زد سخن از ساز او دیگر نگویم که نقد موسِقی کشکی نشاید ولی از حرف مفتش سر دهم گفت برادر جان کمی آخر بیاندیش برادرها اساساً یک شباهت مگر نشنیدهای در برزن و کو اگر منطق چنین باشد برادر به عنوان مثل گو این که چون است و یا شکل سه تار خوش صدا را چو دیگ آش را هم می زدهاند صدای قُل قُل آش از دل دیگ که بَه بَه قُل قُل و کشک و ملاقه ببندیمش به دستان و وترها و یا بین شکلک و قوس کمانچه بفهمی که عجب اصل و تباری کمانچه را نسب ...ون است و پاچه یکی ...ون و یکی پا و سه انگشت نوک دسته از آن رو هست باریک ولیکن قوس این تنبان پر کک چنین برجسته و گرد و سبک بال شکی نَبوَد که پوران ِ کیانی به دل گویند با تحقیر بنده سیه چاله به بالا و برین است ستاره را منازل آسمان است تو گویی هر چه در جوّ برین است بابا در جَو هم "یوری گاگارین" عمو جان آن که گفتندش حکیمان نه این خورشید و ابر و نجم و تیر است که این ها خود چو این خاک زمینند مراد بایزید و بوالحسنها مثالی از جهانی غیر ما بود حقیقت نیست در بالا و پائین حقیقت یک متاع بی مکان است میان سینه چون اندیشه پی شد حقیقت در نهادت میکند روی هر آنکس را که جان تسلیم حق بود خرد آمد تمایز آدمی را نباشد ساز محتاج آن که باری وگر اینسان فقیر و ناتوان است غرض ما را نه شعر و شاعری بود ولی دیدم سخنهای گزافه به نظمی آزمودم طبع و گفتم ولیکن سعی کردم تا بدانی از این پس خود سخن دانسته میگو بدان ما پاچه میگیریم و هستیم | بخوان این نامه را از بن به پایان مجیدش نام بُد شهرت کیانی نه انس کز انس احوال جنون داشت یکی آرپژ ز مضرابش نمیجست که: «این کش میزنم باشد کجایی» دگر عادت شدش آنسان روندی یکی پاسخ بگفت بر هر سئوالی وِرا یاریگر و همکار بودند فقط عکاسی اول مینمودند بیامد جزوِ کار و این دو درگیر وزان سو طرح پوستر هم چنان شد به هر راهی به میل خویش رفتند نه کافی باشد از این حقگزاران سخن از هر کجا و ناکجایی که: "این باشد صدای تار را جفت که فرقش با صدای نی ندانی شبیهش هست در سنتور ما نیز شبیه صوت ضرب ماست مطلق" چگونه میکند پشم و صدف جفت چو ربط ...وز باشد با شقیقه سخن گفت از جهان کهکشانی: همان شکل است که در ضرب آفرین است بیان کردند در کنه معانی سخن در موسِقی خود از چه رانی مده بی علم بر آن عالِمان گیر" ز تأثیر پژوهشهای غربی از آن پس شد کنار ضرب خود جفت همین گویم که خیلی آبکی زد به نقد موسِقی راهی نپویم نظرگاه و مبانی جمله باید تو خواهی حرف ما را هم بگو مفت مکن کاری که خندندت به آن ریش چه چیزی را کند اثباتِ امت که هر گردی که دیدی نیست گردو توان گفت صد مثالِ بیحیاتر که شکل تار هم از قاچ ...ون است گرفتند از ملاقه در بخارا شنیدند از ملاقه نالهای چند شنیدند و بهم گفتند تبریک ربوده جملگیمان را علاقه نوازیمش سفرها و حضرها که گر وارونهاش بینی چنانچه توانی بر ننه مرده درآری سر و ته گیر ببین راز کمانچه که گویی کک در او افتاده از پشت که ره بر روی پنجه می رود نیک ز جنّیفر لُپِز باشد مکن شک نه ایرانی بُوَد اصلش، صد سال و یا صدها دگر چونان چنانی که: "تمثیلت غلط بود و زننده ملاقه توی دیگ و در زمین است ولی خشتک به شورتک هم قِران است" بُوَد بهتر ز آنچه رو زمین است نهادست پشگلش را در مدارین علی رسم "آسمان" در درس پیران و یا کیوان و یا بدر منیر است به حس دریافت میگردند و اینند ز گفت "آسمان" درآن زمَنها ز دنیایی ورای ماورا بود نه در کیوان نه در تنبان نه در چین که جای واقعیَش عمق جان است مسیر کشف با اندیشه طی شد نه از تو بلکه بر تو میکند سوی مدادش فکرت و جانش ورق بود خرد بنمود شادی هر غمی را ز آن جایت دلیلی را درآری همان بهتر بشویی زین نوا دست که ما را کی تمایل اینوری بود ز حد بگذشت و طبعم شد کلافه خودم دانم که دُرّی را نسفتم که کلاً خر نباشندَت جهانی وگرنه اینت میدان است و این گو کمر بر آگهی مردانه بستیم |
۱ نظر:
خیلی فکر کردم تا بفهمم چی باعث شده تا این حد وقیح باشید که زحمات تمام اساتید بزرگ که احترامشان واجبه رو زیر سوال ببریدالان فهمیدم حسادت نیروی بسیار قوی داره که علاوه بر همه ی این موضوعات طبع شاعری شما رو هم تقویت کرده.
ارسال یک نظر