سه ماه از صغیر و کبیر پاچه بگیری و آخ از کسی نشنوی! مشکل از دندان دهلچی است یا پاچۀ آهنین استادان؟ سه ماه یک کله بکوبی و یک خفه از خود صاحاب پاچه نشنوی! با توجه به بررسی های استاد شجریان مشکل از پوست دهل است یا از گوش شنوای بزرگان؟ زیر این همه تردید جانسوز زاییده باشی که یک هو نامه عاشقانه دریافت کنی:
"با نوشتت این روزا
پاچمو خوب می گیری، بگیر بگیر
دهل و خوب می زنی، بزن بزن"
طنین مهربان این آهنگ واقعا فرهنگی دهلچی را سر ذوق آورده و به ادامۀ زندگی از راه دهلنوازی (با استاد دلنوازی، کارشناس متعهد موسیقی فاخر صدا و سیما اشتباه نشود) دلگرم کرده است. شکر خدا که یکی دهلچی را داخل آدم حساب کرد و به محبت صمیمانه اش جواب داد. فرهنگ یعنی همین که به آهنگ دیگران احترام بگذاری. به دهلچی چه مربوطه که کدام آهنگ خوب است و کدام بد؛ برای جمع آوری «نعش کشتگان نیشابور» کنترباس مناسب تر است یا دوتار تربت جام؛ با ارکستر زهی و کوبه ای و چلستا بهتر می شود عصیان کرد یا با ارکستر اکراین و پیانو.
بله، عرض شود که با دهل آهنگ نمی زنند (البته با اجازه استاد بهمن رجبی)، بلکه در واقع همۀ هوش و حواس دهلچی متوجه رعایت سر ضرب آهنگ هایی است که دیگران می زنند.
می خواهی بدانی من کی ام؟ حالا دیگه شناختی: "نیمه گم شدۀ ما" و اگه گفتی که اون "چه کسی می تونه باشه": فرهنگ. دهلچی مسؤول آهنگ موسیقی نیست، فضول فرهنگ موسیقی است. فرهنگی که - همانطور که روز اول گفته شد - به خاطر بد اخلاقی و عوام فریبی از ضرب افتاده.
اما از شوخی گذشته دهلچی خیلی خوشحاله که از فرهنگ و آهنگ چنین نظری دریافت می کنه که نشون میده می ده میشه واردِ - به قول ارغنون - تمرین انتقاد پذیری شد و خیلی متاسفه که دعوت فرهنگ و آهنگ برای نوشیدن قهوه رو رد می کنه چون از میون تمام نوشدنیها دهلچی فقط دم کردۀ گل گاو زبون سر می کشه!
خب ... فرهنگِ آهنگتو برم، حالا که کار به این جا رسید یه تمرین انتفاد پذیری دیگه هم خدمتتون تقدیم می شود (فقط لطفا قبلش عضلات لازمه رو گرم کنین):
از زبان ولادیمیر سیرنکو رهبر اکستر ناسیونال اکراین، به مناسبت اجرای کلیدر و چیزهای دیگر در تالار بزرگ کشور:
قصیدۀ اُخراینیه
بوی پول بی زبان آید همی/ یاد یار مهربان آید همی
اینویتِیشن کرده ما را مم رضا/ وه که ما را خوش خوشان آید همی
قدر ما را می ندانند اینجا/ دائما بر ما زیان آید همی
لیک سوی ما از ایران کمپوزر/ شاد و خندان و دوان آید همی
میبرد ما را به جایی که از آن/ چند سال است آب و نان آید همی
باشد اندر شهر تهران سولهای/ کاندر آن پیر و جوان آید همی
اندرین سوله اگر مزقان زنی/ مر تو را سود کلان آید همی
پول می ریزند از سر تا به پات/ هر قَدَر کز دستشان آید همی
فالش میزن هرچه خواهی یا بزن/ هرچه زیر پنجگان آید همی
چون اگر پوبلیک از فرط ملال/ یا کسالت هم به جان آید همی...
سوت و تشویق و براوو ای عجب/ بی حساب و رایگان آید همی
تو خودت از گند خود شرمنده لیک/ شاخۀ گل زآسمان آید همی
حیرتا از شهر تهران کاندر آن/ نی هیاهو نی فغان آید همی
مطربان بی حال و جمعیت جَهول/ آن به این و این به آن آید همی
کی چنین جمعیت با مزهای/ بهر ما در اوکران آید همی؟
حیرت من از مرام داش حسین/ تا به مغز استخوان آید همی
بهر حاجی مم رضا پیوسته هی/ بر زبانم امتنان آید همی
گرچه در بعضی محافل بیخودی/ اعتراض از ارسلان آید همی
یا پس از کنسرت، بوی سوختن/ از دماغ «پرسیان» آید همی
من ندارم باک زیرا کمپوزر/ در پی ما همچنان آید همی
ای ولادی دیر زی بهرنگ شان/ باز سویت پرزنان آید همی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر